خط خطی های روزانه

شکر

سه شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۵:۴۸ ب.ظ

برای شروع بد نبود...

اما انگار هنوز یخ دارم...

یاد استاد نقاشیمون افتادم که میگفت: اگر نقاشی رو برای یه مدت رها کنید ودوباره بخواید شروع کنید دستتون تنبل میشه...خشک میشه!

فکر این توی نوشتن هم همین باشه اگه یه مدت طولانی ننویسی دستت وذهنت خشک میشه وتنبل....


بیشتر از  یاداشت های قبل استفاده کردم....

تولیدی نبود...

اما خدا روشکر...

صد هزاران بار شکر...

ما را به را راست هدایت کن

چهارشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۲۰ ب.ظ

در عجبم از این آدمایی که نمیدونم چی باید اسمشون روگذاشت؟

خشک مذهب...افراطی یا نا بلد...

آدمایی که دم از دین وایمان میزنن اما به راحتی غیبت وگاهی تهمت وگاهی هم زیر آب زنی میکنند...




ما آدمای لوسی هستیم؟

چهارشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۱۲ ب.ظ

هنوزم بعد دو هفته وقتی زنگ میزنی وقطع میکنی بغضم میگیره...


امشب که دیگه وقتی تبریک ماهگردگفتی بارون چشمام هم گرفت...


میگم ما آدمای لوسی هستیم؟؟

دنبال بهونه ام برای شروع

يكشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۳، ۰۳:۳۷ ب.ظ

فکر میکنم برای ادم هیچ حسی بدتر از این نیست که فکر کنه بی خاصیته...


این یک سال وخورده ای که با خودم لج کردم ثمرش شد همین احساس الانم...

خدا رو شکر با کمک "امیر حسینم" شروع کردم به خوندن شعر و داستان و..

اما الان دلم شدیدا نوشتن میخواد مثل قبل...

گفتن وبحث کردن میخواد...

گاهی وقتا دلم شدیدا برای استرس های اون موقع سر نوشتن یاداشت تنگ میشه...

دنبال یه بهونه ام برای شروع...

یا ح سین

يكشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۵۹ ب.ظ

امسال محرم باهر سال فرق داره برام...


اصلا انگار جنس غمش یه جور دیگه اس...

از شب اولش تو جمکران تا شبایی که با "امیر حسینم"هم قدم بودم به سمت هیئت...


از هیئتی که وسط محله ارمنی نشین بود وکنار کلیسا تا هیئتی که یادگاران خمینی میزبانش بودن...

امسال همه چیزش فرق داشت...آتیش گرفتن دل وسینه زدن وبی تاب شدنش...حتی دوری ودلتنگیش...


امسال هر چی بود فرق داشت...

دلم هوایی تر شده انگار...



هنوز

پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۳:۱۵ ب.ظ
هنوز یاد نگرفتم بتونم با خودم کنار بیام...

هنوز وقتی مشکلی پیش میاد صورت مسئله پاک میکنم...

گاهی وقتا فکر میکنم خود خواهی کردم...


یکم

سه شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۳، ۰۱:۲۹ ق.ظ

یکم سر درد گمم،یکم گیج وگنگ،یکم بیشتر از یکم حال بچه نو پا رو دارم...

یکم دنبال بهونه ام برا گفتن وسبک شدن...

یکم هم دنبال یه هم زبون...

یکم از این سکوت وبه در بیخیالی زدن خسته ام...

یکم هم بهونه های الکی میگیرم وهمه اش سر محمدم (امیرحسینم)غر میزنم...

یکم نگران حال واحوال کسی ام که همیشه فکربقیه اس واما فکر خودش نیست...

یکم احساس بیهودگی میکنم...

خلاصه یکم حالم خوب نیست...

ناشناس

يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۴۵ ب.ظ

کاش میفهمیدی این که خطابش کردی هرکس ویکی دیگه و....برای من یه الگو یه اسطوره و...مثل باقی شهدا اند...

بهتر یه فکری به حال فکر نادرستت بکنی....

پیام خصوصی

يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۳۹ ب.ظ

حال از پیام های خصوصی بهم میخوره....

تصمیم دارم از این به بعد هر پیام خصوصی نخونده پاک کنم....

بهترین بود...

جمعه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۳۰ ب.ظ

دومین ماهگرد ما واولین سفر دونفره...!!


"حرم حضرت معصومه"


وتبرک پلاک هایمان به ضریح...


وزیبا بود وقتی از نماز عید برگشتی ودر جواب قبول باشه من گفتی:

حاج خانم سلام و ارادت همسرم رو رسوندم به ولی امر وقتی ته دلم لرزید...