خط خطی های روزانه

یاد اون روز ها

چهارشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۴۵ ب.ظ

دلم برای خودم تنگ میشود...

دلم برای روز هایی تنگ شده که تازه اول کار بودم ودغدغه پر از هیجان بودم وشور...


یاد اون روزی بخیر که نمره آزمون جهاد رو نیاوردم ونتونستم برم...چقدر توی نماز خونه دانشگاه گریه کردم...


یاد اون روزی بخیر که تو جلسه شورایی که جا مهسا رفته بودم، دبیر محترمون گفتن نخبه پروری شما میرید؟منم پر از تردید ودو دلی بودم...

یاد اولین جلسه نخبه پروری بخیر چقدر سر مصاحبه ها استرس داشتیم....هنوز نگاه مهربون سهیلا رنگاور ومریم اسماعیلی و زهرا خانلو تو ذهنمه؛گمونم نکنم هیچ وقت پاک بشه...


یاد نخبه پروری های بعدی بخیر....اون جلسه ای که قرار بود استاد ما؛ اقای موسوی کتاب جریان شناسی فرهنگی آزمون بگیرن ومن تقریبا اون کتاب جویده بودم....انقدر خونده بودم که کاغذ هاش از هم جدا شده بود وآخر هم امتحان نگرفتن...

یاد جلسه اول کلاسمون با استاد سمنانی که سوسک اومد کلاس ریخت بهم...

یاد جلسه های آقای حسینی(سینما ورسانه) بخیر...انگیزه ام رو هزار برابر میکرد.

یاد کار گاه های آقای مهدی نژاد بخیر که مجبور مون میکرد حرف بزنیم و تو بحث شرکت کنیم...هنوز هم کارگاه هاشون برام کلاس درسه....همیشه دوست داشتم به اندازه ایشون بزرگ شم...(اجرشون با خدا)

یادش بخیر جلسه های آخر نخبه پروری بعد هر کلاس گریه ام میگرفت که دیگه داره تموم میشه!!!!

باید خدا رو شاکر باشم چرا که  تموم نشد به لطف استادم آقای موسوی زمینه رشد ما را فراهم کردن وما رو به سمت پله های بالا تر سوق میدادن...(اجرشون با خدا)

یاد همه اون روز ها بخیر...روز های پر از تلاش و تنش...شب هایی که تا صبح بیدار میموندم برای خوندن ونوشتن تکالیف وبعد ها نوشتن سیاه مشق هایی به اسم یاد داشت....


یاد آوینی خوانی هام بخیر...فکر کنم کتاب آینه های جادو1 رو بیشتر از7بار خوندم...


راستی یاد بحث وجدل وخنده های شب های اتحادیه بخیر وقتی از سر کلاس ها بر میگشتیم با تمام خستگی هاش اما بازم شروع به بحث میکردیم....


آرامش وحرف های زهرا خانلو عجیب بود...انقدر خاص که غیر وصفه فقط باید کنارش بودن رو تجربه کرد با بفهمی معنی خاص بودنش رو...


یاد مامان نیلوفر (ضیابخش)بخیر...تو اوج خستگی هاش باز هم کنار بچه ها بود وپای درد ودلاشون...یادش برچسب پاندایی که بهم داد؛ مامانی بود برای خودش...


یاد سهیلا عباس پور بخیر..در بدترین شرایط  زندگیم کنارم بود...نمیدونم شاید سهیلا هم مثل زهرا ونیلوفر غیر قابل وصفه...


یاد مریم اسماعیلی بخیر تو نخبه پروری ها عجب جذبه ای داشت؛هنوز تهدیداش تو گوشمه،خانم حذف میشی؛شوخی که نیست؛بیت الماله،بعد ها که دلیلش پرسیدم میگفت باید بزرگ میشدی؛باید محکم میشدی و...اما بعدها فهمیدم با احساس تر وبامحبت تر از اون چیزیه که بشه تصورش کرد.


دلم برای اون روز های خودم تنگ شده...کاش میشد شروع کرد؛تراز شور ونشاط بود..پر از بی خوابی ها وخستگی های لذت بخش...

کاش میشد...





 

  • بانوبی نشان

نظرات  (۱)

  • سید مهدی موسوی
  • سلام
    آینده همیشه هم بد و ترسناک نیست...
    پاسخ:
    سلام...

    وقتی سرجای خودت نباشی وفاصله گرفته باشیم ترسناک میشه...


    اما حرفتون قبول دارم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی